نقد و نظر: كتابخانه ملي يا قرائت خانه ملي؟
كتابخانه ملي يا قرائت خانه ملي؟
نويسنده: بهزاد كريمي
بعد از گذشت يك سالي كه قيد كتابخانه ملي را زده بودم، چند روز پيش وسوسه شدم كه دوباره سري به آن كتابخانه مدرن بزنم به اين اميد كه در اين مدت يك سال، مشكلات گذشته مرتفع شده باشد و مگر نه آنكه شعار دولت نهم مهرباني و خدمت است، گفتم شايد اين كتابخانه پرت ملي هم با محبت دولتمردان گره از كارش گشوده شده باشد. يادم مي آيد زماني كه به عضويت كتابخانه ملي در آمدم و با شگفتي اين سازه عظيم سيماني را تماشا مي كردم و مي شد گفت محو آن شده بودم، به خودم گفتم، ظاهرا اين بار فرهنگ از گوشه مظلوميت به در آمده و گوشه چشمي به آن شده است. اما با دو سه بار مراجعه اوليه به كتابخانه، همه آن توهمات ساده دلانه از ميان رفت. وقتي با هزار ذوق و شوق به كتابخانه ملي مي رفتي تا در فضايي آرام كتاب هاي مورد نظرت را به امانت بگيري و پژوهش و مطالعه ات را آغاز كني با اين جمله معروف كتابداران عزيز روبه رو مي شدي كه <كتاب ها را هنوز نچيده اند.> البته اين جمله را يكهو نمي گفتند كه قلبت بايستد بلكه ده دقيقه، يك ربعي تو را محترمانه به نشستن روي مبل چرمي شيك سبزرنگ دعوت مي كردند و بعد از آنكه حسابي در اين مدت دلت را صابون مي زدي، با دستاني خالي برمي گشتند و اين جمله زيبا را ادا مي كردند. خب ديگر، چاره اي نبود. دفتر و دستكت را با خودت آورده بودي، صبح زود از آن سر شهر راه افتاده بودي تا برسي اينجا، 20 دقيقه منتظر ميني بوس كتابخانه زير سايه پل عابر قدم زده بودي و همه اينها را به ياد مي آوردي تا به نحوي ماندنت را در كتابخانه توجيه كني. خب، چه بايد كرد؟ بهتر است بروي سراغ كتاب هاي مرجع كه در قفسه هاي كناري چيده شده اند و يك جوري سرت را با خواندن آنها گرم كني. خدا را چه ديدي شايد مطلب به دردخوري هم گيرت آمد. اين ماجرا يك سال تمام ادامه داشت و كتاب ها در اين يك سال چيده نشد! گاهي وقت ها سبك و سنگين مي كردم كه به كتابداران بگويم من و همسرم و اگر بخواهيد چند نفر از دوستانم آماده ايم مانند كارگر روزمزد البته به صورت رايگان اين كتاب هاي تمام نشدني را بچينيم. اما هر بار كه مي آمدم اين جمله را بگويم پشيمان مي شدم چون احساس مي كردم مشكل جاي ديگري است. مگر مي شود چيدمان كتاب آن هم با اين همه كارگر و كارمند و كتابدار اينقدر طول بكشد؟ اگر كتابخانه بادليان هم بود تا الان تمام شده بود. البته دل كندن از كتابخانه كار راحتي نبود. نامه اي به جناب آقاي اشعري، رئيس محترم كتابخانه نوشتم و به دفترش فاكس كردم و همه مشكلات را گفتم. چند روز بعد آقايي كه الان نامش در خاطرم نيست تماس گرفت و گفت شما هر كتابي بخواهيد تقديم مي كنيم! به ايشان گفتم اين مشكل من نيست و من از طرف همه نوشته ام. چند باري رفتم و ديگر نرفتم.
اينها را گفتم تا بدانيد چرا در اين يك ساله قيد كتابخانه ملي را با آن همه زيبايي و مدرنيتش - به قول داريوش آشوري - زدم. اما اين بار بعد از يك سال دوري از كتابخانه، به اين اميد كه كتاب ها چيده شده اند، با چيزهاي جالب تري روبه رو شدم. اول آنكه نيم ساعت پاي كامپيوترها ايستادم تا برق بيايد! ديگر آنكه درخواست كتاب الكترونيكي شده است و از كاغذ و قلم براي نوشتن مشخصات كتاب خبري نيست - خدا اجرشان بدهد. اما، اما نوشته اي كنار مانيتور ها خودنمايي مي كرد. هشدار مي داد يا نمي دانم آگاهي مي داد تا اطلاع ثانوي به دليل مشكلات سيستم كتاب بر، امانت كتاب از مخازن بسته ميسر نيست! خب مثل هميشه. اين بار فقط شكلش عوض شده يا بهتر است بگويم واقعيت عيان شده است. پس مشكل چيدن كتاب نبود، سيستم ريل كتاب بوده است. يعني يك سال به هزاران نفر دروغ گفته اند! البته مهم نيست. به نظر شما مهم است؟ مهم آن است كتابي كه مي خواستي، نبود يا نيست. سه كتاب در بخش علوم انساني مدنظرم بود. دعا مي كردم كه در مخازن بسته نباشند. يكي از سه كتاب در مخازن بسته بود. كتابي كه برايم مهم بود اما مي شد يك جوري با آن دوتاي ديگر فعلاكار كرد. آن يكي را از جاي ديگري جور مي كردم. شايد از يك كتابخانه عمومي! خيلي خوشحال به طبقه بالارفتم، كارتم را تقديم كتابدار محترم كردم، ايشان پرينت درخواست ها را گرفتند و روانه مخزن شدند. من در اين فاصله روي مبل چرمي سبزرنگ معروف نشسته ام. دقايقي بعد خانم كتابدار با يك كتاب، بله تنها يك كتاب از دو كتاب مي آيد و مي گويد:
<يكي اش هم نبود.>
<چرا؟>
<سر جايش نبود.><در مخازن بسته نبود.><بله. اما نبود.><مگر سيستم اصولابراي كتابي كه امانت باشد، پيام نمي دهد؟ يعني اين كتاب امانت است؟>
<بله. اين امانت نيست. شما دوباره انتخاب كنيد.><يعني بروم پايين و دوباره همين كتاب را سفارش امانت بدهم؟><نه! يك كتاب ديگر را سفارش بدهيد>!
<نه! خيلي ممنون.>
همان يك كتاب را گرفتم و آمدم نشستم. كمي عصباني بودم اما پيش خودم گفتم الان مي روم سراغ كتاب هاي مرجع و يك جوري به هر حال از وقتم استفاده خواهم كرد. اما از كتاب هاي مرجع تاريخ، خبري نبود! بخش اعظم كتاب ها جمع شده بود. حالاديگر اگر كارد مي زدي خونم درنمي آمد. آمدم نشستم. در اين فاصله به اطرافم نگاهي كردم. كتابخانه بيش از پيش شلوغ بود. مي شد گفت تك و توك جاي خالي پيدا مي كردي. پيش خودم گفتم، اگر مخازن - البته نه همه آنها ولي بخش عمده اي - بسته است، پس چرا كتابخانه اينقدر شلوغ است؟ حس كنجكاوي وادارم كرد بلند شوم و چند قدمي بالاي سر ميزها بزنم و با بعضي از اعضا صحبت كنم. در يك ارزيابي شتابزده در طبقه دوم بخش علوم انساني به چند نكته جالب پي بردم. اول: بيشتر كساني كه مشغول مطالعه بودند، دانشجوي ليسانس بودند. دوم: حدود هشتاد درصد در حال مطالعه جزوه هاي دانشگاهي و نه كتاب بودند! سوم: از آنجا كه در آستانه امتحانات فوق ليسانس هستيم كتابخانه شلوغتر از هميشه است چون همگي مشغول خواندن درس هاي كنكور هستند. بعد از اين ارزيابي، لپ تاپ را خاموش كردم، كتاب را خيلي محترمانه پس دادم، به خانه آمدم، ناهار خوردم و بعد گفتم كه به كتابخانه ملي نروم تا... تا كي؟ نمي دانم.
منبع: بانک اطلاعات نشریات کشور